سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند [ مى‏گویم : معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد ، هرچند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد ، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد ، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد ، چه نعمتهایى خدا همواره از نعمتهاى آفریدگان فراوانتر است و افزون چرا که نعمتهاى خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتى را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست . ] [نهج البلاغه]

صالح5

می گویند شیشه ها احساس ندارند. ولی هنگامی که با انگشت روی شیشه ی بخار گرفته نوشتم یا حسین آرام گریست ...

 




پ.قربانی ::: دوشنبه 89/9/15::: ساعت 10:57 عصر

 

فرا رسیدن ایام سوگواری امام سوم شیعیان بردانش آموزان واولیای محترمشان تسلیت باد.(مدیریت آموزشگاه)

 

 

 




پ.قربانی ::: دوشنبه 89/9/15::: ساعت 10:48 عصر

•بسم الله الرحمن
 

•آفةالکلام الاطالة
 

•آفت سخن ، پرگوئی است .

•THE BANE OF SPEECH IS PROLIXITY

¶کوتاه سخن گوی ، گر از نیکوئی

اندر سخن خود ، اثری می جوئی

 

هنگام سخن ، حذر ز پر گوئی کن

چون آفت گفتار بود پرگوئی

 




پ.قربانی ::: شنبه 89/9/13::: ساعت 6:24 عصر

تصاویری از شترها

تصاویری از شترها

یک بار دیگر هم نگاه کنید باورتان نمی شود .

حالا توضیح را بخوانید:
این عکس در یک بیابان موقع غروب آفتاب گرفته شده درست از بالای سر شتر ها انچه به رنگ سیاه میبینید در واقع سایه شتر است .شتر های واقعی به صورت خطوط کمی سفید رنگ در تصویر مشاهده میشوند این عکس جایزه بهترین عکاسی از طبیعت را گرفته است .حالا یک بار دیگر با دقت نگاه کنید.




پ.قربانی ::: جمعه 89/9/12::: ساعت 11:24 عصر

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که
کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم




پ.قربانی ::: جمعه 89/9/12::: ساعت 11:20 عصر

<      1   2   3   4   5   >>   >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 6


بازدید دیروز: 7


کل بازدید :1356326
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : آفرین شهمیان[296]
نویسندگان وبلاگ :
پ.قربانی[44]
م.نوربخش[0]
ف.عنایت[0]
م. صادقی[0]
الف. سورمه[0]

 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<