باد و خورشید
روزی باد و خورشید در مورد این که کدامیک ا ز آنان قوی تر هستند با هم بحث داشتند .با د گفت : من ثابت می کنم که من قوی ترم . خو رشید می گفت من ثابت می کنم که من قوی ترم . پیر مردی ا ز وسط جاده عبور می کرد . باد گفت: آن پیر مرد را می بینی که پالتو پوشیده ؟ شرط می بندم که بتوانم پالتوی اورا سریع تر ا ز تو بیرون آورم . به این تر تیب خورشید در پشت یک ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن کرد وهر لحظه بیشتر بر شدتش ا فزوده می شد . اما هر چه باد قوی تر می شد پیر مرد پالتو را محکم تر به دور خود می پیچید . بالاخره باد خسته شد و دست ا ز وزیدن کشید و گفت : دیگرنمی توانم حالا تو امتحان کن . خورشید از پشت ابرها بیرون آمد و لبخندی محبت آمیز
نثار پیر مرد کرد . پیر مرد عرق روی پیشانی خود را پاک کرد و پالویش را از تن بیرون آورد . سپس خورشید به باد گفت : که ملایمت ومحبت همواره نیرومندترا زخشم و شدت عمل می کند .